تا به حال چقدر کتاب های موفقیت را مطالعه کرده اید؟ یک تصویر معروف را حتما شما هم بارها و بارها دیدهاید: دو مرد به دنبال یافتن الماس هستند، یکی از آنها تنها چند سانتی متر مانده به موفقیت تسلیم میشود، او زحمات خود را هدر داده است، موفقیت بزرگی را از خود دریغ کرده است، او میتوانست با کمی تلاش بیشتر موفق شود اما تسلیم شد. مرد بالایی هنوز در حال کلنگ زدن است، او راه بیشتری تا موفقیت دارد و کسی نمیداند که آیا او نیز تسلیم خواهد شد یا به قدر کافی اراده دارد تا به موفقیت دست یابد.
این تصویر خلاصه سخنرانیهای انگیزشی و کتاب های موفقیت است. سخنران انگیزشی یا نویسنده کتاب انگیزشی میخواهد شما را قانع کند که باید از فرد پایینی عبرت بگیرید. نباید تسلیم شوید و باید تا موفقیت تلاش کنید.
اما در زندگی واقعی ما تصویری از مقطع زمین را نداریم که بدانیم چه قدر با الماسها فاصله داریم؟ دو سانتی متر یا ۲۰۰ کیلومتر؟ آیا اصلا الماسی در کار است؟ در این نوشتار با ما همراه باشید تا به شما بگوییم چرانباید کتاب های موفقیت را بخوانید!
ادعایی که نمی توان آن را رد کرد
فرض کنیم من به سراغ یکی از سخنرانان انگیزشی بروم و به او بگویم که من دو سال پیش پای سخنرانی شما نشسته بودم، از شما آموختم که تسلیم نشوم اما تلاش های دو سال گذشته من هیچ نتیجه ای نداشته و کسب و کارم روز به روز وضع بدتری پیدا کرده است. به همین دلیل تصمیم گرفته ام که تسلیم شوم و شرکتم را تعطیل کنم.
آن استاد انگیزشی شاید همان عکس را به من نشان دهد و من را به مرد تسلیم شده پایینی تشبیه کند. اما نکته بسیار مهم این است که نمی توان حرف او را رد کرد. شاید واقعا اگر یک سال دیگر تلاش کنم موفق شوم، ولی اگر نشدم چه؟ اگر بعد از یک سال دیگر تلاش، دوباره پیش استاد انگیزشی آمدم و دوباره همان گفت و گوها بین ما تکرار شد چه؟ آیا این بار می توانم حرف او را رد کنم؟ نه!
شاید واقعا حق با او باشد و من اگر کمی دیگر تلاش کنم، موفق شوم. او هیچ وقت نمی گوید که چه میزان از منابع (از جمله تلاش من) یا چه قدر زمان برای موفقیت لازم است. او تنها می گوید که اگر تاکنون موفق نشده ای حتما به قدر کافی تلاش نکرده ای. یا در ذهن خودت موفقیت را باور نکرده ای. او ادعایی را مطرح می کند که قابل رد کردن نیست و دلیل آن که مشتریان زیادی دارند نیز همین است. احتمالا تنها هنگامی که من ورشکست بشوم، به زندان بیفتم و در زندان خودم را دار بزنم می توان گفت که استاد انگیزشی نسخه اشتباهی پیچیده است.
دستور پخت کیک کسب و کار
برای این که یک کیک خوشمزه بپزید لازم است که یک دستور پخت خوب داشته باشید، موارد مورد نیاز را مطابق با دستورالعمل تهیه و دقت کنید که تازه و باکیفیت باشند و فرآیند پخت کیک را نیز مطابق با دستورالعمل طی کنید. به مرور زمان، با کسب مهارت و آموختن برخی فوت و فن ها کیک شما خوشمزه تر خواهد شد.
اگر شما از من بپرسید چه طور می توانم یک کیک خوب درست کنم من باید به شما دستور پخت کیک را بدهم. مثلا من در دستور کیک می نویسم در فر در دمای ۱۷۵ درجه سانتی گراد به مدت ۴۵ دقیقه پخته شود. اما اگر بخواهم برای موفقیت کسب و کار شما نسخه بپیچم همه چیز آکنده از ابهام خواهد بود. به شما میگویم که مشتری تان را بشناسید و ارزش مطلوب را به او ارائه کنید. اما برای شناخت مشتری تان به تحقیقات بازار نیاز دارد. تحقیقات بازار پیچیده و هزینه بر است. و بسیاری از کسب و کارها به سراغ آن نیم روند. آن ها با درک شهودی خود از بازار عمل می کنند و معمولا مهارت کافی برای این کار را نیز ندارند.
این وضع مانند این است که شما برای اولین بار در زندگی تان می خواهید کیک بپزید و من به شما بگویم کیک را در «دمای مناسب» و «به میزان کافی» بپزید، آن هم در شرایطی که فر قدیمی شما هم درجه حرارت را درست نشان نمی دهد و در خانه ساعت هم ندارید.
می توان گفت که به احتمال زیاد کیک تان یا می سزد یا به قدر کافی نمی پزد. پس از چند بار خراب کردن کیک، از این وضع کلافه می شوید و می روید پای سخنرانی کسی می نشینید که به شما می گوید باید انگیزه کافی برای پختن کیک را داشته باشی و باید در ذهنت مجسم کنی که یک کیک خوب پخته ای. شاید با شنیدن این توصیه ها انگیزه بیشتری پیدا کنید که فردا هم دوباره پختن کیک را امتحان کنید اما شانس تان برای پختن کیک خوب بیش تر از دیروز نخواهد بود.
در ستایش تسلیم شدن
سخنران انگیزشی برای هزار نفر سخنرانی می کند. هر یک از آنان شرایط متفاوتی دارند. اما سخنران برای همه آن ها نسخه یکسانی می پیچد، باور داشتن به موفقیت و تسلیم نشدن. اما سرسخت بودن و تسلیم نشدن همیشه هم ارزشمند نیست.
به عنوان مثال فرض کنید فردی که واقعا توانایی ذهنی اندکی دارد توانسته در سن ۴۵ سالگی و پس از سال ها تلاش و اخراج از دانشگاه و دوباره رفتن به دانشگاه و افتادن واحدهای درسی مدرک لیسانس خود را بگیرد. خب باید از این فرد پرسید که شما که توانایی ذهنی کمی برای تحصیل داری چه اصراری داشتی که مدرک لیسانس بگیری؟ چرا نرفتی به سراغ کارهایی که مطابق با قابلیت های تو باشد؟ مثلا ممکن است آن فرد در ارتباط برقرار کردن با دیگران بسیار توانمند باشد و می توانست فروشنده خوبی باشد. شاید اگر این فرد یک مغازه کوچک باز می کرد تا به حال توانسته بود تاجر موفقی شود.
حالا به کمک روحیه سرسخت خود چه چیزی به دست آورد؟ هیچ. برخی از کسب و کارها به دلایل مختلف از جمله شرایط محیطی و… محکوم به نابودی هستند. شاید بتوان به زحمت آن ها را سرپا نگه داشت اما در بسیاری اوقات منفعتی متناسب با این زحمت در انتظار ما نخواهد بود.
نکته مهم این است که درایت کافی داشته باشید تا بدانید چه زمانی باید تسلیم شوید و شجاعت کافی داشته باشید تا بدانید چه زمانی باید تسلیم شوید و شجاعت کافی داشته باشید که در زمانی که تشخیص داده اید، تسلیم شوید.
عبرت گرفتن از گورستان کسب و کارها
موفقیت یک کسب و کار الزامات زیادی دارد. شما باید یک کسب و کار را طراحی کنید، طرح تان را به اجرا بگذارید و سپس در عمل آن را اصلاح کنید. هر کسب و کار جنبه های متعددی دارد و برای بررسی هر یک از این جنبه ها ناچارید که تحلیل هایی بسیار بسیار پیچیده تر از موضوع دمای فر و زمان پخت کیک را فراهم کنید. این که کسی به شما بگوید که باید انگیزه کافی داشته باشید تا بتوانید کسب و کارتان را به موفقیت برسانید حرف درستی است، اگر شما انگیزه نداشته باشید، با بارش اولین قطرات باران پاییزی به زیر پتو می لغزید و سر کار نمی روید.
بدیهی است که برای موفقیت کسب و کارتان باید انگیزه داشته باشید، اما داشتن انگیزه تنها شرط ضروری اولیه است. مثلا اگر شما مهاجر غیرقانونی باشید نمی توانید رییس جمهور ایران شوید. ما این که ایرانی باشید هم برای این که رییس جمهور شوید کافی نیست. داشتن انگیزه نیز اگرچه لازم است اما در رقابت با سایر رقبای باانگیزه کمی به شما نخواهد کرد. دلیل موفقیت شرکت هایی که توانسته اند در دنیای کسب و کار افسانه شدند، این نبوده که مدیر آن ها بیش تر از دیگران انگیزه داشته اند یا مثلا بیش تر از دیگران به موفقیت خودشان باور داشته اند.
عوامل بسیار پیچیده تر و قابلیت های بسیار سطح بالاتری این گونه موفقیت ها را رقم می زند. همین طور اگر سری به قبرستان کسب و کارها بزنید، کسب و کارهایی را می بینید که صاحبان آن ها تا پای جان برای شان زحمت کشیده اند اما نمی دانستند که باید کیک را در چه دمایی یا به چه مدت بپزند.