هر فردی که مدتی نقش مدیریت و پرورش دیگران را به عهده داشتهباشد، نیاز رویایی با مسائل دشوار را درک میکند. نحوهی کنار آمدن ما با این مسائل شخصیتمان به عنوان یک مدیر و تعیینکنندهی رشدمان به عنوان یک رهبر است. در این نوشتار برخی موانع، چالشها، خطاها، لغزشها، و دوراهیها آمدهاست که در طول چند دهه مدیریت و رهبری آنها را پشت سر گذاشتهام. این درسها را با عمق وجودتان بیاموزید و از تجربیات من پند بگیرید.
۱. به اعضای تیمام اعتراف کردم اشتباه کردم.
و یک اشتباه جزیی نبود، فاجعه بود! اعضای تیم به خاطر اعترافام به من احترام گذاشتند و برای یافتن راهحل بسیج شدند. اعتراف همهچیز را عوض میکند، کمک میکند به خودتان غلبه کنید!
۲. به رییسام گفتم اشتباه میکند.
صحبت کردن ما را از یک اشتباه راهبردی بزرگ نجات داد.
فکر میکردم رییسام من را اخراج خواهدکرد. او این کار را نکرد، و در نهایت از من تشکر کرد. ساکت ماندن همیشه فشار زیادی را به ما وارد میکند. اگر هیچکس صدایاش را بلند نکند اتفاقهای بدی میافتد.
۳. اخراج یک دوست.
استخدام آن دوست یکی از احمقانهترین کارهایی بود که کردم. حقیقت دارد: عموما دوستیها در چنین مواردی دوام نمیآورند.
۴. خداحافظی با تیم و شغلی که عاشقاش بودم.
من ۲ بار با هدف رشد و پیشرفت خودم، این کار را کردم. این خداحافظی با تکرار آسانتر نمیشود. اگر لازم باشد باز هم این کار را میکنم.
۵. در نزاعی دنبالهدار با یک دشمن داخلی کوتاه آمدم.
من از در دوستی با این شخصیت وارد شدم، و پس از مدتی در نهایت همکاری خوبی با هم داشتیم. تمام فرآیند مبتنی بر فروتنی بود.
من نگران بودم که دیگران فکر کنند تسلیم آن شخصیت شدهام. اما در پایان فردی دیپلمات و صلحجو قلمداد شدم. یاد گرفتم گاهی فروتنی لازم است.
۶. در یک دوراهی اخلاقی حقیقی خوبی را انتخاب کردم.
ما با خودداری از رضایت دادن به یک انتخاب خاکستری فرصت بزرگی را از دست دادیم، اما در نهایت کار هیچکس به رد کردن گزارش یا پوشیدن لباس راهراه زندان نکشید.
کار شما این است که بین خوبی و بدی انتخاب کنید، حتی وقتی مسائل مبهم است.
۷. خرد جمعی را از پنجره بیرون انداختم.
بر خلاف توصیهی همهی اطرافیانام، به کارمندی که میدانستم آیندهای درخشان دارد، و یک فرصت شغلی بیرونی را پذیرفتهبود پیشنهاد بالاتری دادم. او ماند و کمک کرد آیندهمان را متحول کنیم. آدم خودتان باشید: خرد جمعی همیشه درست نیست.
۸. یک مسیر راهبردی جنجالی را برای شرکت انتخاب کردم و مسئولیت کامل آن را پذیرفتم.
اگر انتخابام غلط میبود، بسیاری از آدمها خوب و خانوادههاشان آسیب میدیدند. اما درست بود و ما موفق شدیم. با این حال در طول ۲ سالی که روی آن کار میکردیم راحت نخوابیدم.
۹. ایستادم و برای کسی که با تمام وجودم به او ایمان داشتم جنگیدم.
آن فرد به دلایلی رو در روی آدمهایی قرار گرفت که از نظر سیاسی در شرکتام قدرتمند بودند. آنها هرکاری میتوانستند کردند تا او را به حاشیه برانند و سپس از شرکت بیرون کنند. در نهایت، او رفت، ولی نه به این دلیل که او را وادار کردهبودند، رفت چون فرصت بهتری بهدست آوردهبود.
۱۰. وجود یک آدم سمی را در سازمان تحمل کردم.
در ابتدا آنقدر قدرت سیاسی نداشتم که این مشکل را حل کنم. سرانجام این قدرت را بهدست آوردم و آن فرد را اخراج کردم. اگر سعی دارید یک فرهنگ فوقالعاده و شرکت فوقالعاده بسازید، نمیتوانید اعضای سمی تیم را تحمل کنید. روزی که فرهنگتان را سمزدایی میکنید روز خوبی است.
۱۱. اعتراف کردم برای حل یک مشکل به کمک نیاز دارم.
من همیشه به قابلیتهای خودم اعتماد داشتهام که میتوانم بدون دردسر از پس بیشتر شرایط سخت بربیایم. وقتی با چالشی شدیدا پیچیده روبهرو شدم، متوجه شدم کار درست این است که اعتراف کنم و بگویم “نمیدانم” و کمک بخواهم. کمکی که دریافت کردم فوقالعاده ارزشمند بود و یک بار دیگر یاد گرفتم گاهی فروتنی خوب است.
۱۲. تغییر سبک رهبریام از دستور و کنترل به خدمتگزاری.
به محض اینکه سبک دیکتاتوری را کنار گذاشتم و روی کمک به دیگران برای موفقیتشان تمرکز کردم، نتایج بهبود یافت، همانطور که عشق من به کارم بهبود یافت.
حرف آخر:
در شرح وظایف یا کتابچهی راهنمای کارمندان هیچچیز دربارهی شبهای بیخوابی وجود ندارد، با این حال این بخشی جداییناپذیر از شغلتان به عنوان مدیر است که بابت آن پولی دریافت نمیکنید. بعضی آدمها استاد طفره رفتن از مسائل مهم و خطیر هستند و در نهایت بیشتر از اینکه برای شرکت و تیمشان مفید باشند به آنها آسیب میزنند.
این بار که با یکی از این چالشهای آزاردهنده مواجه شدید، از عمق درونتان لبخند بزنید و به یاد داشتهباشید این مسائل معرف شخصیت شما به عنوان یک مدیر و رهبر است. و بعد بدون تردید به سویشان بروید.